سلام ما اومدیم.
حتما می پرسید چرا ما؟!!!!!
چون من و ماوا جون (ماوا ون )می خوایم امروز با هم خاطره بنویسیم.
بعد از کلی فکر کردن تصمیم گرفتیم خاطره ی باهم بودنمون در امروز یعنی(10/6/90)را برای شما دوستای خوبمون بگیم.
امروز ساعت های یازده بود که رفتم خونه ی عمه عزیزم.
اول رفتیم تا با کامپیوتر بازی کنیم ........
تا ساعت های یک بعد رفتیم ناهار خوردیم کمی استراحت کردیم بعدش درس خوندیم عمه عزیزم از من و ماوا درسمون را پرسید.
دیگه ساعت نزدیک چهار شده بود دوباره رفتیم بازی کردیم اول منچ بازی کردیم و بعد رفتیم توی حیاط تا لی لی بازی کنیم کلی هم خندیدیم(از خدا که پنهان نیست از شما چه پنهان که اسم خودمون را گزاشتیم پت و مت(دو تا شخصیت خنگ کارتون)من مت بودم وماوا پت بود بعدش تصمیم گرفتیم بیایم توی وبلاگمون خاطره ی خنده دار امروز رامینویسیم ماوا: سلام سلام سلام
فقط خواستم یک عرض ادبی بکنم چون نویسنده ی این متن دیبا جججون بود
دیبا جون دوستت دارم
. ماواجون من هم تو را دوست دار
م