مردی دختر سه سالهای داشت. روزی مرد به خانه آمد و دید که دخترش، گرانترین کاغذ زرورق کتابخانه او را برای آرایش یک جعبه کودکانه هدر داده است. مرد دخترش را به خاطر این که کاغذ زرورق گرانبهایش را به هدر داده، تنبیه کرد و دخترک آن شب را با گریه به بستر رفت و خوابید.
روز بعد مرد وقتی از خواب بیدار شد، دید دخترش بالای سرش نشسته و آن جعبه زرورق شده را به سمت او دراز کرده است. مرد تازه متوجه شد که آن روز، روز تولدش است و دخترش زرورقها را برای هدیه تولدش مصرف کرده است. او با شرمندگی دخترش را بوسید و جعبه را از او گرفت و در جعبه را باز کرد. اما با کمال تعجب دید که جعبه خالی است. مرد بار دیگر عصبانی شد به دخترش گفت که جعبه خالی هدیه نیست و باید چیزی درون آن قرار داد. اما دخترک با تعجب به پدر خیره شد و به او گفت : که نزدیک به هزار بوسه در داخل جعبه قرار داده است تا هر وقت غمگین بود یک بوسه از جعبه بیرون آورد و بداند که دخترش چقدر دوستش دارد!
+ خدایی ببینید چقدر هدیه هاشون بی هزینه ست! خیلی بیشتر از خیلی کادو ها قیمتشه! (حداقل از جوراب که بهتره! )
واااااااااااااااااااااااای چه پدر بد جنسی اگه دختره 8 سالش بود چیکارمیکرد
چقدر پدربی رحمی داشته من گریم گرفت
حالا کی همدیگر رو ببینیم؟ من فکر کنم بتونم تو رو توی مهر دعوت کنم شاید هم زودتر وتو؟البته مطمن نیستم تاریخ دقیقشو...
هر وقت تو بخوای
هر وقت که مایل بودی بگو که بیام بعد از تلفن آدرس خونتون بده یادم رفته .....البته اگه مزاحم نیستم...
هر وقت تو دوست داشتی
من اصلا واسه بابام چیزی نمیخرم حوصله ندارم