باز دوباره اومد دیبا کوچولوتون
اومدم تایه مطلب قشنگو بنویسم
اومدم تایه شعار هفتگی بدم
میخوام از کلاس بانم بگم
صبح که میریم اونجا تا معلممون بیاد کلی حرف مییزنیم تا معلممون بیاد و بعد میریم ومشینیم وباز کلای شروع میشه وبعد از کلاس که ساعت 1 میشه 10 دیقه قبل از 1بازی اینگلیسی میکنیم که دیروز من بردم وفرداد نوبت منه وبعدش تامامان بابامون بیان میریم روی لبه های باغچه مسابقه میدی کار خطرناکی میکنیم وپنجشنبه من خوردم زمین ودستم زخم شده
دوستون دارم
مثل همیشه
دوستون دارم
یه دنیا دوستون دارم
همیشه با هاتونم
سلام بچه ها
دیبا اومد باکلی قصه های شاد
اومدم تابگم
از اون قصه ها
واما این بار در مورد چی صحبت کنیم
اومدم تادر مورد قصه خاله قضضی صحبت کنیم
خیل خوب باشه خاله قضقضی
اما تابه حال اسمشوشنیدی
واین بار این قصه واینم شما
یکی بود یکی نبود دریه سوسکی بود به نام خاله قضقضی
این خاله قضقضی هر جا میرفت یه چیز مجانی میگرت مثلا
خاله قضقضی گفت سلام اقای عطار خیلی حالم بده کمکم کنید
باشه خاله قضقضی این دارو هایسرما خوردگی روبگیر حالت خوب میشه
خاله قضقضی گفت ممنونم اقای عطار خدا خیرتون
اقای عطار خدا حافظ خاله قضقضی همیشه سلامت باشی
یه روز یه توپ خورد به پای خله قضقض وان اونو پر تاب کرد به سر یه بچه وبعد بهش گفت به ذار الان بهت یه چیزی میدم تابی حساب شیم ولی پسرگفت من چیزی از دیگران نمیخوام وخاله قضقضی فهمید کارای بی کرده ادم میتونه از بچه ها درس بگیره
خدا حافظ بچه ها
سلام کوچولو مچولو های توی خونه
باز دیبا خوشگله اومد
وانبار با قصه های خوشگل
واما
از داستانه فیروزه خانوم
واگر فیروزه خانومو نمیشناسین بهتره بگم معلومه که نمیشناسید چون فقط ممن و6یا7تا از دوستام میشناسیم
وداستان این فیروزه خانوم سر دراز
داره
واما الان زیاد حال وحوصوله ندارم
یه روز که خونه ی یکی از دوستام بودمگلهاش اونقدر زیبا بود که نمیتونستیم چشم برداریم
که به هر کودوم یکی داد
وگلهاش خیلی نازک بود
وواسشون جشن گرفتیم
که یه دفعه گربه دوستم به اسم فیروزه خاوم اومد وخیلی شیک روی بوته ها وگله رو پر پر کرد واین خاطره من همیشه به خنده میندازه
خیلخوب باشه قشنگ بو
وفکر کنم تابه حا از این خاطره نشنیید
دوستون دارم
نه1 نه2 بلکه100 تا
دوستون دارم
امیدوارم همیشه رو لباتون خنده باشه دیبا کوچولو بعدا میبینمتون
سلام کوچولو موچولو ها
اومدم تاقصه های دیروز یا قصه
های امروز روبگم
کوچولو موچولو هاچطورن
دیبا جون مثل همیشه شارژ
قصه هامو اورودم تا براتون بگم
وحالا اولین قصه
گریه می کنم
برای
آرزوهای معصوم بر باد رفته ام
برای
آرزوهای جوانــمَرگم
برای
وضعیت روحی تاسف بارم
برای...
دلم نمی
خواد هق هق هام رو خفه کنم !
دلم می
خواد زاااار بزنم !
دلم می
خواد دااااد بزنم !
!
دلم می
خواد گلایه کنم !
شب های جمعه خیلی لم میگیره
دوستان
خیلی خستم
بعد از نوشتن این شعر
پس فی لا من میرم
دوستون دارم
امشب خیلی حالم گ
رفتس به احتمال زیاد با مامانم وبابام میریم دور بزنیم
بازم دوستون دارم
همیشه شاد باشین
بعدا میبینمتون
باسلام ودرودی دیگر اومم
مطلب های خوشگلمم اوردم
خیل خوب چی بنویسم
خیل خوب باشه از قصه های دیروز که نه
میخوام بگم از قصه های قدیمی این شعر ازابو سعید ابو لخیر
وقصه هایی که شما هم شنیدید
حالا قصهه ای قدیمی هم نه
میخوام شعر بنویسم
|