CUTE MONSTERS

WE ARE CUTE MONSTERS

CUTE MONSTERS

WE ARE CUTE MONSTERS

خاطره دیروز

سلام بچه ها من اومدن خاطرات دیروزم رو بنویسم

من دیروز با مامانمرفتیم خونه ی مامانبزرگم وقتی خواست بره به من گفت دیبا اگه میخوای اینجا بمون منم گفتمباشه چون قرار بودکیهانپسر خالمبیاد خلاصه وقتی اومد با هم بازی کردیم

اول ماشین بازی بعد هم بدو بدووبعد بادبادک ولی موقع ناهار هی اذیتم میکردبعد از ناهاربه مامانم زنگزدم واون ترسید بدش پسر خوبی شد بعد کلی با هم بادبادک بازی کردیم بعدش اونارفتن مسجد ومامانم اومد دنبالم وبا خاله ی دیگم رفتیم پیاده روی

بعد از پیاده روی وخرید اومدیم خونه ی مامانبزرگم واژانس گرفتیم ورفتیم اینم از خاطره ی دیروز من

برای دیدن سایز بزرگ روی عکس کلیک کنید

نام:  Lovely-Girl.gif
مشاهده: 1210
حجم:  457.5 کیلو بایت

نظرات 1 + ارسال نظر
نرگس یکشنبه 25 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 10:52 ق.ظ

چه مسقره بود خوب که چی مثلا من رفتم پارک بازی کردم....پس بگو وقتی زنگ زدم مامانت گفت خونهی مادر بزرگتی...

عزیزم وبلاگ یعنی خاطره های روزانه خنگ

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد