CUTE MONSTERS

WE ARE CUTE MONSTERS

CUTE MONSTERS

WE ARE CUTE MONSTERS

داستانم قسمت دوم

اینم شخصیت جدیدی که تو داستان اضافه میشه 

ویکتوریا

همین جوری تو فکر بودم که دیدم یکی از پنجره داره صدام میکنه

سوفی سوفی 

گفتم اگه من پرنسس باشم کی اسم پرنسسی من رو میدونه از پنجره نگاه کردم 

یک دختر زیبا و خوش لباس بود که با انتظار نگام میکرد گفت

واااااای سوفی باورم نمیشه خودتی گفتم

اااااااااا تو اسم منو از کجا میدونی گفت

جریانش مفصله از اون پنجره بیا بیرون تا بهت بگم 

یه لحظه با خودم فکر کردم شاید اون یه تله ای باشه تا پدر ومادرم بخوان منو امتحان کنن گفتم

نه من از اینجا تکون نمیخورم

بازوش رو بهم نشون داد همون علامت که رو بازوم بود روی بازوی اون هم بود انگار هیپنوتیزم شده بودم ناخدا اگاه از پنجره اومدم سمتش بغلم کرد وگفت دختر عمو باورم نمیشه تورو میبینم 

گفتم دختر عمو گفت

تو دختر عموی منی و بعد همه ی داستان رو برام تعریف کرد گفتم

خب حالا اسمت چیه گفت

ویکتوریا 

و بعد باهم راهی قصر شدیم توی راه هی تصور میکردم مامانم چه شکلی 

.

.

.

.

.

برای یاداوری اینم عکس سوفی 

http://upload.tehran98.com/img1/d8aj53ywmgi9s8a53sm.png

البته وقتی پرنسس شد 

ادامه رو بعدا میذارم 

بای


نظرات 1 + ارسال نظر
ندا جمعه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 04:32 ب.ظ

ای جان ! فامیلشم پیداش کرد چه خوب
حالا ویکتوریا چجوری رد سوفی رو گرفته ؟؟
چقد هیجان انگیز شد بابا ! نمی تونم حدس بزنم :)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد